سراپرده عشق
باید از رفتن او جامه به تن پاره کنم درد دل را به چه انگیزه توان چاره کنم
در میخانه گشاییید به رویم که دمی درد دل را به می وساقی میخواره کنم
مگذارید که درددل من فاش شود که دل پیر خرابات ز غم پاره کنم
سر خم باد سلامت که به غمخواری آن ذره در پرده عشق تو چو خمپاره کنم
از سرا پرده عشقش بدر آیم روزی ساکنان سر کویش همه آواره کنم
رخ نما ای بت هر جائی بی نام ونشان تازسیلی خود همسر رخساره کنم